چه شهلاست،چشمان این نرگسان که در آخرین پیچ این زمستان سرد،دلربایی می کنند
اگر چه من در آن سردی سپید،بی قرار و لبریز سعادتمند شدم تا برف 20 سال پنهان شده این سرزمین غریب را تجربه کنم و لحظات گرم و ملتهب درهرتنگنای این سوز خشن، مرا در بر گرفتند تا زمستانی دلنشین را سپری کنم ،لیکن این روزها عطر بهار حالی فراتر به من می دهد
عطر نرگس و سنبل
رنگ لاله و بلبل
و آواز این نازک پرندگان سرخوش در این پر رنگی خورشید،نغمه ای دیگر است از شکست سکوت همه سازهایی که چندی است بی کوک و بی نشان افتاده اند و روئیدن و جوانه زدن را مدتهاست که از یاد برده اند.
حس بودن در این بهار،عجب متورم می شود
ای کاش آبی باشد و آفتابی
تا رویشت را به تماشا بیایند
همه آنهایی که دوست دارند همیشه سبز بمانی