۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

روز کودک

اینجا سرزمین آفتاب سوزان است.
امروز روز من است، پنجم ماه می و دوستش دارم این تصادف تاریخ را.
چرا که کدام تاریخ برای زادروز من دلنشین تر از روز کودک بود.
کودکی را دوست دارم وبزرگ شدن را کمتر
دوست دارم کودک بمانم تا دروغ نگویم و از دروغ دیگران دلگیر نشوم.
من کودک می مانم تا ریا و دورنگی را یاد نگیرم، آن نشان دهم که هستم ، آن به زبان آرم که در دل دارم و دوست بدارم و دوستم داشته باشند.
من در دنیای کودکی گاه چیزهایی میدانم که بزرگتر ها نمی دانند و شاید اگر روزی بزرگ شدم فراموششان کنم.
می دانم که خدای بزرگ من خورشید را یکی ولی پایدار و برای همه آفرید، اما هر کس به قدر همت، تلاش وظرفیت خودش می تواند گرما را در آغوش گیرد و به قدر تحمل و باز بودن چشمانش نوررا می بیند.
می دانم هوای مسموم زمین، رویاهای کودکانه ام را آلوده می کند اگر پنجره نگاهم به آسمان باز نباشد.
من دوست دارم در بازیهای کودکانه ام نان و سیب و عشق را سخاوتمندانه با دوستانم تقسیم کنم.
و می دانم اگر روزی بزرگ شوم قلب کودکی ام خاکستری می شود.
پس...
من کودک خورشید می مانم تا هیچ کس را توان تجاوز به حریم داغ و خصوصی من نباشد.