۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

عطر نرگس






چه شهلاست،چشمان این نرگسان که در آخرین پیچ این زمستان سرد،دلربایی می کنند


اگر چه من در آن سردی سپید،بی قرار و لبریز سعادتمند شدم تا برف 20 سال پنهان شده این سرزمین غریب را تجربه کنم و لحظات گرم و ملتهب درهرتنگنای این سوز خشن، مرا در بر گرفتند تا زمستانی دلنشین را سپری کنم ،لیکن این روزها عطر بهار حالی فراتر به من می دهد


عطر نرگس و سنبل


رنگ لاله و بلبل


و آواز این نازک پرندگان سرخوش در این پر رنگی خورشید،نغمه ای دیگر است از شکست سکوت همه سازهایی که چندی است بی کوک و بی نشان افتاده اند و روئیدن و جوانه زدن را مدتهاست که از یاد برده اند.


حس بودن در این بهار،عجب متورم می شود


ای کاش آبی باشد و آفتابی


تا رویشت را به تماشا بیایند


همه آنهایی که دوست دارند همیشه سبز بمانی





۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

بر آستان جانان


راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد





ما آغاز می کنیم