۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

رقص

من فقط به خدایی اعتقاد دارم که رقصیدن را بداند. (فردریش نیچه)


به واقع نمی دانم چرا از کودکی نسبت به رقص کشش خاصی داشتم.
اگر چه در محیطی بزرگ شدیم که هنر رقص بسیار ضد ارزش و گناه آلود معرفی می شد و معمولا برای بیان احساسات نسبت به آن شرم و ابا داشتیم ولی خوشبختانه احترام به عقاید و رفتارهای فردی در خانواده من باعث شد تا این حس در من تا کنون پایدار بماند.
دید من نسبت به هنر رقص دیدی متفاوت بود، نه تنها رقص های معمول مجالس و محافل بسیار روحیه ام را جلا می داد، بلکه حرکات ریتمیک و موزون سنتی و معنی دار گاه افکار مرا تا مدتها به خود مشغول می داشت.
احساسات من سالها در سینه مسکوت ماند لیکن علی رغم آموزه های رایج رشد و اندازه خود را می یافت.از نظر من رقصیدن نوعی ظهور عشق و معرفت بود که مکان و زمان نمی شناخت و در واقع حرکاتی بود برای بیان نوعی احساس خاص که از طرف رقصنده به اجرا گذاشته می شد.
من هنوز هم معتقدم آنکه می رقصد و آنکه می بیند هر دو اهل اندیشه و هنرند و هر دو با دیده دل به نوعی زیبایی می رسند.
به هر حال در راستای این اصرار بر عقایدم چندی پیش رقص هایی دیدم که آنچنان اثری بر دل و جان من نهاد که مصمم شدم تا برای اولین باراین ایده را بر زبان آورم و متقابل نظر بقیه را هم بدانم.


عمر رقص نه سابقه دیروز و امروز دارد و نه آنگونه است که فقط به آن بنگری این هنر با ظهور انسان حضور گرفت و حرکاتی از رموز و اسرار روحانی است، گویند همان مادری که بشر را آفرید، موسیقی و رقص و آواز را هم به او آموخت تا شادی و غم زندگیش را در هم تند ، و به گفته مولانا محرک خیال است و غذای روح عاشق و تمرکز بر حق و قطع خاطر از غیر وصال. رقص مولانا به نقل از دکتر زرین کوب یک نماز بی خودانه بوده و همپایه عبادت اهمیت داشته است .
می رقصم و می رقصم و می نوشم از این جام
حتی در تعالیم هندیان مشتاق زهد و تقوی ،در تعالیم بودا و زرتشت که اصطلاح یروانا را مشترکا بارها و بارها بکار برده اند ، سماع نشان دوست داشتن یزدان است و رقص کنونی ما نشات گرفته از آن دوستی است.
رقص نوعی تفسیر رنج و شادکامی است و ریشه ای پایدار در افکار بشری نیز دارد،و تا آنجا که اطلاعات من اجازه می دهد،در فرهنگ ادبیات ما نیز به چشم می خورد.
رقص گلها در آواز باد....
رقص برگ در تعظیم جاذبه زمین....
رقص گردون زمین در آسمان.....
که همه نشان از ستایش یک ذات دارند.
و تا آنجا که من می دانم رقص شب عرس oros که حد اقل سابقه ای 120 ساله دارد.

با تعمق بیشتر در آداب و سنن اقوام و نژاد مختلف این را نیز یافتم که ریتم راه رفتن، حرکات موزون و به خصوص رقص یک نوع زبان ارتباط است که ریشه در فرهنگ و ملیت هر قوم دارد. زبانی که هیچ مرز و محوری ندارد و همه کس را توان درک آن هست. قدیمی ترین غریزه بشر است و در همه اعصار نماد محبت ، دوست داشتن و بی ریا زیستن است .از نخستین میراث پدران ما بوده و اسطوره ایست تا ابد ماندگار.





همان گونه که رقص انفرادی سیری عرفانی و ارزشی دارد، رقص گروهی نیز باعث القا نوعی احساسات پاک و استحکام در عشق و محبت ورزی می شود.
رقص این تفکر زیبا علاوه بر اثرات روحانی بر تعادلات فیزیکی فرد نیز موثر است.
گرما بخش (کالری سوز)، آرام بخش (به لحاظ عاطفی)، درمان بسیاری بیماری ها(مفید برای پمپاژ قلب، شکل گیری و تحکم استخوان ها، تقویت عضلات).
رقصنده گاه به اوجی می رسد که دیگران کمتر آن را تجربه کرده اند.
برون زدن از محیط سنگین فیزیکی ، چرخ زدن به واسطه عشقی مبهم، گذشتن از خود و در آغوش کشیدن هستی

رقصنده با ورود به صحنه از هر چه در حاشیه هست و نیست می گریزد و با باز کردن دستها گویی می خواهد به لذتی برسد که بار ها و بار ها چشیده است.مطمئن و با مهارت بدون کوچکترین لغزش می رود تا به اوج برسد.

باده ازما مست شد نی ما ازاو

قالب از ما هست شد نی ما از او


این بود در ک من ازآنچه که در این
ویدئو دیدم.



http://uk.youtube.com/watch?v=M3PMCD7aMRI&feature=related


و در پایان این که زبان رقصنده ها یکی است ، رفتن به یک سفر، گاه روحانی که مدتها بیننده را به مشاجرات فکری وا می دارد.

و
ویدئوی که ساعتها فکر مرا درگیر نمود و جسارت نوشتن در مورد رقص را به من داد .چندین بار آنرا دیدم و هر باربیشتر از بار قبل گریه کردم . عشق بود که می رقصید و دو اندیشه که برای رسیدن به کمال در هم گره می خوردند.


http://uk.youtube.com/watch?v=jjWtaTtiZEg&feature=related